معرفی وبلاگ
سلام.ممنون از انتخابتون، تو این وبلاگ مطالبه متنوعی گذاشتم از همه چی، امیدوارم خوشتون بیاد، لطفا نظر بدین، نظرای شما خیلی میتونه منو تو ادامه ی فعالیتم تو وبلاگ کمک کنه.ممنون.
صفحه ها
دسته
♥دوستان من♥
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 283945
تعداد نوشته ها : 221
تعداد نظرات : 119
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

* تمامی آقایون شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند

* در حالـی که شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند، ولی در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند.

* در حالـی که در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند، ولی اون ها رو به حساب نمی آرن.

* در حالی که اون هارو به حساب نمی آرن، ولی همیشه یکی تو دست و بالشون هست.

* در حالی که همیشه یکی تو دست و با لشون هست،ولی بازم شانسشون رو روی تور کردن بقیه خانوم ها امتحان می کنن.

* در حالی که شانس شونو روی بقیه خانوم ها امتحان می کنن،ولی دستپاچه می شن وقتی زنی ترکشون می کنه.

* در حالی که دستپاچه می شن وقتی زنی ترکشون می کنه، ولی بازم درس عبرت نمی گیرن وهنوز هم می خوان شانس شون رو روی بقیه خانوم ها امتحان کنند.(نمی دونن شانس فقط یک بار در خونهً آدمو میزنه)

و اما خانوما

* برای بیشتر خانوم ها مهم ترین مسئله ،امنیت مالی است.

* با این که امنیت مالی برایشان بسیار مهم است،ولی باز هم بیرون می رن و لباس های گرون قیمت می خرن.

* با این که همیشه لباس های گرون قیمت می خرن،ولی مدام میگن که چیزی ندارن بپوشن.

* با این که می گن چیزی ندارن بپوشن، ولی همیشه هم قشنگ و شیک لباس می پوشن.

* با این که همیشه قشنگ و شیک لباس می پوشن،ولی می گن لباس هام دیگه کهنه و درب و داغونه.

* با این که میگن که لباس هاشون کهنه و درب و داغونه،ولی انتظار دارن که شما همیشه از تیپ شون تعریف کنید.

* با این که همیشه انتظار دارن ازتیپ شون تعریف کنید، ولی وقتی هم شما این کار رو می کنین...حرف هاتونو باور نمی کنن.(می فهمن که داری مخ شونو می زنی)

حالا کار کدومشون بدترههههههههههه؟

دسته ها : طنز
جمعه 8 5 1389 15:31
دوش٬ از بازار ٬سوی خانه آمد شوی ما

گفت٬ هیهات از گرانی ٬ای خدا ٬در کوی ما!



بس که گشتم در پی یک جنس ارزان هر کجا

درد بگرفته ست هم پا ٬ هم سر زانوی ما!



کاش می خواندیم وردی٬ میشد ارزان هر چه هست

کاشکی در آن اثر می کرد این جادوی ما!



کاشکی من یک نشانی داشتم از کوی دوست

زانکه او گفته ست: ارزانی بود در کوی ما!



هم گرانی ٬هم تورم٬ هر دو هست از شایعات!

هر که خواهد گوجه ی ارزان ٬ بیاید سوی ما!



کاش می دانست همچون گوجه های کوی او

سرخ می باشد ز سیلی٬ صورت ما ٬روی ما!



کاش می دانست از بی گوشتی سبزی خوریم!

قاطر مشتی رجب هم٬ بهترین الگوی ما!



معده ی ما همچو او گردیده چندین قسمتی!

روی هم تغییر کرده شکل و خلق و خوی ما!



ترسم از شبها که بالاتر رود روز دگر

این تورم هم شده با نرخ خود٬ لولوی ما!



تا که اسمش بر زبان آید بدون اختیار

سیخ می گردد به روی این تن ما٬ موی ما!



کاش می شد کله ی دیو گرانی را برید!

ماست هم گر چه نمی برد سر چاقوی ما!

دسته ها : طنز
سه شنبه 25 12 1388 23:12
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست 
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید 

ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید 

بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید 

تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن، افطاری کنید 

البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید 

میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید 

گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید 

موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید 

هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید 

در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید 

گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید 

ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید 

لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید 

البته هر چیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید 

حرکت موزون اگر درکرد از خود، دیگری 
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید 

کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید 

در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور 
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

منبع: وبلاگ طنزهای ارمغان
دسته ها : طنز
يکشنبه 23 12 1388 21:42
سال 1332

دختر خانواده همراه با مادرش کنار حوض روی تخت چوبی نشسته اند و یک ظرف هندوانه قرمز جلوی آنهاست. دختر خانواده برای دختر همسایه تعریف می کند:

آره زری جون، داداش فرمونم وقتی شنید این پسر لاغرمردنی به من متلک گفته همچین زدش که به سوسک می گفت خرس قطبی. تازه خود داداشم هم گفته می خواد برام یه شوهر خوب پیدا کنه.

مادر دختر می گوید:

خدا سایهء مرد را از سر هیچ خونه ای ورنداره!

 


سال 1342

پدر خانواده با عصبانیت وارد اتاق می شود و پس از آنکه کمی جَنَم رو کرد و چهار تا کاسه کوزه را زد شکست، فریاد می زند:

دخترهء چشم سفید حالا واسهء من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمی گویند آقا رضا غیرتِ تو شکر؟ هیچی دیگه ولش کن فردا می خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگیره... زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می
گویند؟

مادر خانواده با لحن التماس آمیز می گوید:

مرد، حالا چرا شلوغش می کنی؟ نوبل و برمودا چیه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر...

بالاخره با اصرارهای مادر، پدر قبول می کند دخترش به دانشگاه برود. وقتی پدر قانع شده سیگارش را روشن می کند و مادر می گوید:

مرد، خدا سایهء تو را از سر ما کم نکند!




سال 1352

فریادِ مردِ خانواده تمام کوچه را پر می کند:

چی؟! می خواهد برود سرِ کار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این که بابت این بی آبرویی از روی نعش من رد شوید... کسی از روی نعش مرد خانواده رد نمی شود.

ولی دختر خانواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر کار می رود. صدای مادر خانواده به گوش می رسد:

مرد، خدا تو را برای ما حفظ کند!


سال 1382

مرد خانواده:

آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی که آمدی خواستگاریم، گفتم دلم نمی خواهد زنم از این مانتوها بپوشد و آرایش کند، گفتی دورهء این اٌمٌل بازی
ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خانه خریدی به جای مهریه خانه را به نامم کن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتی، حالا هم می گویی بنشینم توی خانه بچه داری کنم؟

زن:

عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت کرایه تاکسی، خرج ناهار خودت و مهد کودک بچه و جریمهء ماشینت می رود. حالا اگر بنشینی توی خانه و از بچه نگه داری کنی هم خرجمان کم می شود هم بچه مان وقتی بزرگ شد از کمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی برد... آفرین عزیزم ...
خدا سایه ات را (فعلا) سر ما نگه دارد...


سال 1482

زن خانواده:

عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی. مثلا توی دوستانت به روشن فکری معروفی. آخه چه اشکالی دارد؟ این همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به کمک علم چند وقتی هم شما مردها از این کارها بکنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟

پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می کند و نه ماه بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شود زن با عشوه می گوید:

مرد ... یعنی سایه تو تا کی بالای سر ماست؟





سال 1582

چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حالیکه سبزی پاک می کنند آهسته مشغول تبادل نظرند.

- آره... می گویند هدف این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست...

- حق با آقا جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می کنند؟ تا وقتی خونهء بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم، بعدش هم بدون م زنمان می دهند و زنمان هم مارا استثمار می کند...

- خب می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و... در این حال با ورود خانم یکی از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی کشیده می شود!

زن می گوید:

خدا سایهء شما مردها را از سر سبزی ها کم نکند!



سال 1882

رادیو، موج FM، شبکهء پیام (صدای یک خانم):

بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین اخبار رسیده قرار می دهم: به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء نادر از جنس «مرد» از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این آخرین بازمانده از شاخهء زینتی مردها از این پس نام این موجودات را فقط در کتاب های تاریخ می توان پیدا کرد. ساعت 9 و 15 دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما خانم های عزیز خواهم بود.

دینگ دینگ!

 

منبع اصلی یافت نشد!

منبع: وبلاگ کتیبه دل
دسته ها : طنز
يکشنبه 23 12 1388 21:26
هموطن ! بعد ازین مواظب باش ، هر چه داری درست مصرف کُن

مشهدی ، جهرمی ، قمی ، رشتی ، اهل ساری ،‌درست مصرف کن



این که حالا چه می کنی مصرف ؟ به من و دیگری چه مربوط است

لحظه ی خوب نشئگی ! حتی ، در خماری ،‌درست مصرف کن



مرد شهری خدا زیاد کند ، چند ماشین اگرفقط داری

مش تقی جان ! تو هم اگر چه فقط ،‌خرسواری ، درست مصرف کن!



سابقا می رسید اگر از دوست ، فعلا از همسرت رسد نیکوست

پدرش را اگر که می خواهی ، در نیاری ! درست مصرف کن



با توام ای که پشت آن میزی ، ظاهرا پاک و باطنا هیزی!

تا نیفتاده ای به پیسی یا ، اوج خواری درست مصرف کن



چیز مفتی اگر به چنگ آمد‌، هی دولپی نخور خطر دارد

می خوری ( خب ) بخور ، ولی نم نم ، آری آری درست مصرف کن!



هرچه کاست به روی یک سی دی ، فیلم ها را به روی دی وی دی

هایده یا بنان ، معین ،‌ستار ،‌افتخاری ،‌درست مصرف کن!



این همه جیب مملو از خالی ! شکر آن را به جا نمی آری؟

تا همین یک نفس کشیدن را ، کم نیاری ! درست مصرف کن

 

شاعر: راشد انصاری

منبع: وبلاگ خالو راشد

دسته ها : طنز
يکشنبه 16 12 1388 22:10
دختری از کوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او بچه پروی خفن

می دهی زحمت به بانوی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار

مبکنم در شرکت رایانه کار


دحتری چون من که خیلی خانمه

بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام
 

                                       با تو من حرفی ندارم والسلام

 

دسته ها : طنز
پنج شنبه 29 11 1388 21:34

خدایا...

وقتی به دنیا آمدم مادرم ۲۸ برابر من سن داشت.

دو سال بعد او سی ساله بود و من دو ساله، یعنی پانزده برابر من سن داشت.

پنج سال بعدتر، او سی و پنج ساله شد و من هفت ساله، یعنی فقط پنج برابر من سن داشت.

حالا من سی و دو ساله ام و او تقریبا دو برابر من سن دارد.



می ترسم کم کم سنم از مادرم هم بیشتر بشود و هنوز مجرد مانده باشم!

 

منیع: یادداشتهای یک دختر ترشیده

دسته ها : طنز
پنج شنبه 29 11 1388 21:22
گفتیم آسان می شود ، با کامپیوتر کارها

دیدیم این افزار نو ، افزود بر دشوارها



گفتیم تغییری کند ، حال و هوای زندگی

ماندیم محروم از نفس ، در پرده ی پندارها

گفتیم آسان می شود ، با کامپیوتر کارها

دیدیم این افزار نو ، افزود بر دشوارها



گفتیم تغییری کند ، حال و هوای زندگی

ماندیم محروم از نفس ، در پرده ی پندارها



افشای عیب دیگران ،عیب است می دانم ، ولی

دارم شکایت روز و شب ،از دست نرم افزارها



پی سی مرا دیوانه کرد، ای آشنایان چاره ای

کم مانده از هم بگسلد ، هم پودها هم تارها



از بس پرینتر پشت هم ، بلغور ِ کاغذ می کند

دارد پیاپی روز و شب ، مثل شترنشخوارها



کیبُرد چون آکاردئون ، هر لحظه سازی می زند

با شیون سنتورها ، با غن غن ِمزمارها



در سرزمین ِداده ها ، ویروس ها پیکار جو

ویروس کُش ها هم همه ، در مانده از پیکار ها



امروز "کامی" را قسم ، دادم به جان مادرش

تا بلکه تغییری دهد ، در نحوه ی رفتار ها



دانی چه شد؟ این نا خلف ، لجبازی اش آغاز شد

من ماندم و نا باوری ، تردید ها ، تکرار ها



رفتم که اصلاحش کنم ، از دست من دیوانه شد 

رو کرد روی دسک تاپ ، بر ضدّ من اخطار ها



با یک کلیک نا بجا ، شد فایل ها یم جا به جا

تقویم ها ، تصویر ها ، پیوست ها ، آمار ها



هر دکمه ای را می زنم ، او می رود جائی دگر

از سمت من اصرار ها ، از سوی او انکار ها



صورت حساب آب را ، با خاک قاطی می کند

درهم شده ، برهم شده ، انکار ها ، اقرار ها 



این جعبه ی جادو فقط ، با بنده دارد دشمنی

ور نه چرا با دیگران ، بد نیست در دیدار ها



هر کس که بنشیند دمی ، در خدمت لپ تاپ من

انگار عادت می کند ، با این ادا اطوار ها



ماشین بنا بر عادتش ، احساس را گم می کند

ما آدمیزادان چرا ، قهریم با معیار ها



غافل شدیم از همّ و غم ، اصلا"نمی آید به هم

پندار ها ، رفتار ها ، گفتار ها ، کردار ها
 
 
 
 
شاعر: محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) 
دسته ها : طنز
پنج شنبه 29 11 1388 21:18
همسرم می گفت بد جوری هراسانم همش

در پی آ یینه بین و فال و فنجانم همش



حال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیست

هیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟



صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بود

ازهمین رو با تاسف ، کلّه جنبانم همش



عاقبت تصویب شد قانون تجدید فراش

دارم احساس بدی، غمگین و نالانم همش



مثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسم

چونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همش



همسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملا

خاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همش



مُرد دیگر آن زن خود خواه لوس بی ادب

بعد از این یک خانم خوش خلق و مامانم همش



بوده ام ولخرج تا امروز اما بعد از این

در پی کفش و لباس و کیف ارزانم همش



هرچه می خواهی برایت می پزم عالی جناب

قرمه سبزی یافسنجان ؟تحت فرمانم همش



جای کافی شاپ و استخر و سونا و سینما

بیشتر پیش شما در خانه می مانم همش



جیغ هایم ، نعره هایم ،اخم هایم را ببخش

یک مریضی بود و فعلا تحت درمانم همش



سرورم منهم از این پس آن جناحی می شوم

از همین فردا فقط در خط " کیهانم" همش



نیستی آش دهن سوزی ولی با این همه

بی شما حس می کنم در سطر پایانم همش



گفتم ای یارم، نگارم، همسرم اصلا نترس

کاسبی ها راکد و در اوج بحرانم همش



بنده فکر پاس چک هامم نه تجدید فراش

هیچ می پرسی چرا سر در گریبانم همش



ازدواج این روزها آن هم مجدد، ساده نیست

تازه از آن بار اول هم پشیمانم همش



طناز: مطصفی مشایخی
دسته ها : طنز
سه شنبه 27 11 1388 22:5
هرجا که شود ،جفتی و تک می گویند

آن جمله ی درد مشترک می گویند





در کوچه و بازار و کلاس و اتوبوس

یا پارک و توی چرخ و فلک می گویند





"قربان شما" ، "جگر "، "کبد"، "قلب" ، "نفس"!

"فلفل کوچولوی بانمک " می گویند





" یک بوس" ، "بلا " ،"بیا" ،" نرو" ،" وای مامان!"

"پیرهن صورتی بی کلک " می گویند





لاغر بزنی "باربی " و "مانکن" هستی

باشی تپلی بهت "پفک " می گویند!





گر توی بیابان بروی ،چوپانها

آن "بره ی عشق نی لبک" می گویند





شاعر صفتان عاشق کشک و زرشک

هم "قاصدک" و هم "عسلک" می گویند





باشی تو نویسنده و حرفی نرنی

اینجاست تو را "سامیه لک " می گویند !





بعضی به یقین و اند بی شرمی ها

بعضی به خجالت و به شک می گویند





بعضی به دو ابروی کج و معوج خویش

یعضی به سبیل و چشم و فک می گویند





با ریش و به تسبیح و سر نبش ، یواش

لبیک زنان "حور و ملک" می گویند





فرقی نکند شلخته باشی یا شیک

آراسته یا که بی بزک می گویند





با چادر و بی چادر و کوتاه و بلند

پوشیده چه با شال و لچک می گویند





تا پاسخشان نگه کنی از سر خشم

پشت سر هم " نزن کتک " می گویند





گر واکنشی به حرفهاشان ندهی

این بار تو را " زده کپک " می گویند





دلخورشدگان گنده بک نامت را

آن "پیرزن خورده ترک" می گویند





وقتی که شعورشان به میمون نرسد

بد نیست بگویی به " درک ... می گویند !"





شیراز کنار قبر حافظ ، سعدی

تهران سر میدان ونک می گویند





از نقش جهان اصفهان تا دنیا

هرجا بروی هی متلک می گویند


 

طناز: زهرا دری (پاییز)
دسته ها : طنز
سه شنبه 27 11 1388 22:1
«پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید

نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل

بگفتا: «جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله‌ای اینچنین!

وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»

پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!

که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سرتر است

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»

پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به جا

دسته ها : طنز
سه شنبه 27 11 1388 21:53

 5 صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..  


۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .


۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!


۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…



۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)



۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .



۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .



۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

 

۱ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .



۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!



۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!



۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.



۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.


۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.




۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.




۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.



۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)



۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!



۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.



۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیامداده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

 و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!

 

دسته ها : طنز
يکشنبه 25 11 1388 20:37

 

 شباهت مردها با بعضی از وسایل البته دور از جون وسایل: 




مردها مثل «مخلوط کن» هستند:

در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد. 



مردها مثل «آگهی بازرگانی» هستند:

حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد.



مردها مثل «کامپیوتر» هستند:

کاربری‌شان سخت است و هرگز حافظه‌ای قوی ندارند.




مردها مثل «سیمان» هستند:

وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی.



مردها مثل «طالع بینی مجلات» هستند:

همیشه به شما میگویند که چه بکنید و معمولاً اشتباه می‌گویند.




مردها مثل «جای پارک» هستند:

خوب‌هایشان قبلا" اشغال شده و آنهائی که باقی مانده‌اند یا کوچک هستند یا جلوی درب منزل مردم




مردها مثل «پاپ کورن» (ذرت بو داده) هستند:

بامزه هستند ولی جای غذا را نمی‌گیرند. 




مردها مثل «باران بهاری» هستند:

هیچوقت نمیدانید کی می‌آیند، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود.




مردها مثل «پیکان دست دوم» هستند:

ارزان هستند و غیر قابل اطمینان.



مردها مثل «موز» هستند:

هرچه پیرتر میشوند وارفته‌تر میشوند. 



مردها مثل «نوزاد» هستند:

در اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می‌شوید.

دسته ها : طنز
يکشنبه 25 11 1388 20:12



1- هدف خداوند از آفرینش مردها چی بود؟

1. هدف خاصی نبود 
2. گل اضافی بود
3. نسخه آزمایشی بود 
4. اصلا کار خدا نبود




2 - چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند 
2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم
3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد
4. حالا چه عجله ایه؟




3 - اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟

1. چیز خاصی نمی آفرید 
2. پیراشکی
3. خروس دریایی 
4.فضای خالی




4. اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟


1. مگه قراره اتفاقی بیافته 
2. خار شتر کویر لوت که آفت نداره
3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد 
4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر




5 - چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!
2. هر وقت مامانشون بگه
3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند
4. یک روز از همین روزا !




6 - مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟

1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند
2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه. (قانون 4 نیوتن)
3. بستگی تام و تمام به میزان تست استرون دارد.
4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.




7 - مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟

1. فنر با ثابت بالا 
2. پارچه استرژ
3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته 
4. کش تیرو کمان




8 - مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1. هر شب
2. هر وقت که خدا بخواد
3. هر وقت تست استرون بگه 
4. سیکل تایم خاصی ندارند




9 - مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟

1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن یه کاری بکنن!
3. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!
4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!!




10 - وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟

1. چیزی نمی گن چون وقت عمله
2. وقت نمی کنن چیزی بگن
3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه
4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن



11 - مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1. با دست
2. با تور
3. با چنگول
4. با زبون




12 - معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟

1. هر که پیش آمد خوش آمد 
2. به روش جستوجوی ترتیبی در لیست سیاه
3. ده بیست سی چهل
4. به قول مادر بزرگ پسر بچه نفهم دختر مثل پارچه می مونه هر روز یه مدل بهترش میاد وایمیستن بهترش بیاد



 

 

این مطلب فقط برای خنده بود امیدوارم اقایون محترم ناراحت نشن.
دسته ها : طنز
يکشنبه 18 11 1388 22:46
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»
دسته ها : طنز
جمعه 16 11 1388 21:9
X