معرفی وبلاگ
سلام.ممنون از انتخابتون، تو این وبلاگ مطالبه متنوعی گذاشتم از همه چی، امیدوارم خوشتون بیاد، لطفا نظر بدین، نظرای شما خیلی میتونه منو تو ادامه ی فعالیتم تو وبلاگ کمک کنه.ممنون.
صفحه ها
دسته
♥دوستان من♥
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 283436
تعداد نوشته ها : 221
تعداد نظرات : 119
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

سلام دوستان گلم. حالتون خوبه؟ 

سال 1389 رو بهتون تبریک میگم و آرزوی موفقیت و شادی و خوشی رو براتون دارم و امیدوارم که به هر چی

میخاین برسین.واسه من که بد داره شروع میشه،چون یک اتفاق خیلی خیلی بد برام افتاد که نمیشه گفتش...

 

موفق باشید.دوستتون دارم.مرتضی.

دسته ها : مدیر وبلاگ
جمعه 28 12 1388 11:56
دوش٬ از بازار ٬سوی خانه آمد شوی ما

گفت٬ هیهات از گرانی ٬ای خدا ٬در کوی ما!



بس که گشتم در پی یک جنس ارزان هر کجا

درد بگرفته ست هم پا ٬ هم سر زانوی ما!



کاش می خواندیم وردی٬ میشد ارزان هر چه هست

کاشکی در آن اثر می کرد این جادوی ما!



کاشکی من یک نشانی داشتم از کوی دوست

زانکه او گفته ست: ارزانی بود در کوی ما!



هم گرانی ٬هم تورم٬ هر دو هست از شایعات!

هر که خواهد گوجه ی ارزان ٬ بیاید سوی ما!



کاش می دانست همچون گوجه های کوی او

سرخ می باشد ز سیلی٬ صورت ما ٬روی ما!



کاش می دانست از بی گوشتی سبزی خوریم!

قاطر مشتی رجب هم٬ بهترین الگوی ما!



معده ی ما همچو او گردیده چندین قسمتی!

روی هم تغییر کرده شکل و خلق و خوی ما!



ترسم از شبها که بالاتر رود روز دگر

این تورم هم شده با نرخ خود٬ لولوی ما!



تا که اسمش بر زبان آید بدون اختیار

سیخ می گردد به روی این تن ما٬ موی ما!



کاش می شد کله ی دیو گرانی را برید!

ماست هم گر چه نمی برد سر چاقوی ما!

دسته ها : طنز
سه شنبه 25 12 1388 23:12
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست 
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید 

ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید 

بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید 

تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن، افطاری کنید 

البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید 

میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید 

گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید 

موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید 

هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید 

در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید 

گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید 

ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید 

لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید 

البته هر چیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید 

حرکت موزون اگر درکرد از خود، دیگری 
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید 

کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید 

در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور 
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

منبع: وبلاگ طنزهای ارمغان
دسته ها : طنز
يکشنبه 23 12 1388 21:42
چه بی ریا آمدم به قلب عاشق تو
باورم شد حرف های به ظاهر صادق تو

چه
پر غرور می روی از این دل شکسته
انگار عهدی نبستی با این عاشق خسته
انگار
عهدی نبستی با این عاشق خسته

جنگل چشمات هواش چه سرده ، هر نگاه تو
حدیث درده
رفتنت دیگه شده مسلم ، اما دل هنوز باور نکرده

نکنه 
رنجیدی از من ، بگو تقصیرم چیه
یا که دل به دیگری دادی ، بگو اون کیه
نکنه
که از حقیقت ، تو می خوای فرار کنی
بری و یک بار دیگه ، منو بی قرار 
کنی
بری و یک بار دیگه ، منو بی قرار کنی
جنگل چشمات هواش چه سرده ، 
هر نگاه تو حدیث درده
رفتنت دیگه شده مسلم ، اما دل هنوز باور نکرده

به
اون شقایقی که مست عشقه
از تو جدا شدن شکست عشقه
از تو جدا شدن شکست
عشقه

به اون شقایقی که مست عشقه
از تو جدا شدن شکست عشقه
از 
تو جدا شدن شکست عشقه

من با وفا بودم ، با من جفا کردی
تنها خدا 
داند با دل چه ها کردی
شرمنده ام از دل ، از عشق بی حاصل
جنگل چشمات 
هواش چه سرده ، هر نگاه تو حدیث درده
رفتنت دیگه شده مسلم ، اما دل هنوز
باور نکرده
جنگل چشمات هواش چه سرده ، هر نگاه تو حدیث درده
رفتنت 
دیگه شده مسلم ، اما دل هنوز باور نکرده.
دسته ها : متن و شعر زیبا
يکشنبه 23 12 1388 21:39
سال 1332

دختر خانواده همراه با مادرش کنار حوض روی تخت چوبی نشسته اند و یک ظرف هندوانه قرمز جلوی آنهاست. دختر خانواده برای دختر همسایه تعریف می کند:

آره زری جون، داداش فرمونم وقتی شنید این پسر لاغرمردنی به من متلک گفته همچین زدش که به سوسک می گفت خرس قطبی. تازه خود داداشم هم گفته می خواد برام یه شوهر خوب پیدا کنه.

مادر دختر می گوید:

خدا سایهء مرد را از سر هیچ خونه ای ورنداره!

 


سال 1342

پدر خانواده با عصبانیت وارد اتاق می شود و پس از آنکه کمی جَنَم رو کرد و چهار تا کاسه کوزه را زد شکست، فریاد می زند:

دخترهء چشم سفید حالا واسهء من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمی گویند آقا رضا غیرتِ تو شکر؟ هیچی دیگه ولش کن فردا می خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگیره... زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می
گویند؟

مادر خانواده با لحن التماس آمیز می گوید:

مرد، حالا چرا شلوغش می کنی؟ نوبل و برمودا چیه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر...

بالاخره با اصرارهای مادر، پدر قبول می کند دخترش به دانشگاه برود. وقتی پدر قانع شده سیگارش را روشن می کند و مادر می گوید:

مرد، خدا سایهء تو را از سر ما کم نکند!




سال 1352

فریادِ مردِ خانواده تمام کوچه را پر می کند:

چی؟! می خواهد برود سرِ کار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این که بابت این بی آبرویی از روی نعش من رد شوید... کسی از روی نعش مرد خانواده رد نمی شود.

ولی دختر خانواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر کار می رود. صدای مادر خانواده به گوش می رسد:

مرد، خدا تو را برای ما حفظ کند!


سال 1382

مرد خانواده:

آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی که آمدی خواستگاریم، گفتم دلم نمی خواهد زنم از این مانتوها بپوشد و آرایش کند، گفتی دورهء این اٌمٌل بازی
ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خانه خریدی به جای مهریه خانه را به نامم کن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتی، حالا هم می گویی بنشینم توی خانه بچه داری کنم؟

زن:

عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت کرایه تاکسی، خرج ناهار خودت و مهد کودک بچه و جریمهء ماشینت می رود. حالا اگر بنشینی توی خانه و از بچه نگه داری کنی هم خرجمان کم می شود هم بچه مان وقتی بزرگ شد از کمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی برد... آفرین عزیزم ...
خدا سایه ات را (فعلا) سر ما نگه دارد...


سال 1482

زن خانواده:

عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی. مثلا توی دوستانت به روشن فکری معروفی. آخه چه اشکالی دارد؟ این همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به کمک علم چند وقتی هم شما مردها از این کارها بکنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟

پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می کند و نه ماه بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شود زن با عشوه می گوید:

مرد ... یعنی سایه تو تا کی بالای سر ماست؟





سال 1582

چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حالیکه سبزی پاک می کنند آهسته مشغول تبادل نظرند.

- آره... می گویند هدف این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست...

- حق با آقا جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می کنند؟ تا وقتی خونهء بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم، بعدش هم بدون م زنمان می دهند و زنمان هم مارا استثمار می کند...

- خب می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و... در این حال با ورود خانم یکی از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی کشیده می شود!

زن می گوید:

خدا سایهء شما مردها را از سر سبزی ها کم نکند!



سال 1882

رادیو، موج FM، شبکهء پیام (صدای یک خانم):

بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین اخبار رسیده قرار می دهم: به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء نادر از جنس «مرد» از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این آخرین بازمانده از شاخهء زینتی مردها از این پس نام این موجودات را فقط در کتاب های تاریخ می توان پیدا کرد. ساعت 9 و 15 دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما خانم های عزیز خواهم بود.

دینگ دینگ!

 

منبع اصلی یافت نشد!

منبع: وبلاگ کتیبه دل
دسته ها : طنز
يکشنبه 23 12 1388 21:26
هموطن ! بعد ازین مواظب باش ، هر چه داری درست مصرف کُن

مشهدی ، جهرمی ، قمی ، رشتی ، اهل ساری ،‌درست مصرف کن



این که حالا چه می کنی مصرف ؟ به من و دیگری چه مربوط است

لحظه ی خوب نشئگی ! حتی ، در خماری ،‌درست مصرف کن



مرد شهری خدا زیاد کند ، چند ماشین اگرفقط داری

مش تقی جان ! تو هم اگر چه فقط ،‌خرسواری ، درست مصرف کن!



سابقا می رسید اگر از دوست ، فعلا از همسرت رسد نیکوست

پدرش را اگر که می خواهی ، در نیاری ! درست مصرف کن



با توام ای که پشت آن میزی ، ظاهرا پاک و باطنا هیزی!

تا نیفتاده ای به پیسی یا ، اوج خواری درست مصرف کن



چیز مفتی اگر به چنگ آمد‌، هی دولپی نخور خطر دارد

می خوری ( خب ) بخور ، ولی نم نم ، آری آری درست مصرف کن!



هرچه کاست به روی یک سی دی ، فیلم ها را به روی دی وی دی

هایده یا بنان ، معین ،‌ستار ،‌افتخاری ،‌درست مصرف کن!



این همه جیب مملو از خالی ! شکر آن را به جا نمی آری؟

تا همین یک نفس کشیدن را ، کم نیاری ! درست مصرف کن

 

شاعر: راشد انصاری

منبع: وبلاگ خالو راشد

دسته ها : طنز
يکشنبه 16 12 1388 22:10
خداوندا !


مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم


 پس مرا دریاب 


و به سوی خویش بازگردان ،


دستان مهربانت را بگشا 


که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...
دسته ها : متن و شعر زیبا
شنبه 15 12 1388 21:27
X