عطر آشنایی !
تو ای یگانه ی من !
تو ای همیشه بهار !
سکوت را بشکن ، لب به گفتگو بگشا
چرا زبان نگاه مرا نمی فهمی ؟
مگر نگاه پر اشک من سخنگو نیست ؟
مگر به جان تو از عاشقی هیاهو نیست ؟
چه روزها که ندیدم تو را و در دل من
غم جدایی و اندیشه وصال تو بود
به شام خلوت من در فضای تنهایی
چه ماهها که نبودی تو و ، خیال تو بود .
سخن ز هجر تو در گوش آسمان گفتم
به جای اشک ، ز چشمش گل ستاره چکید
حدیث قهر تو را تا که آفتاب شنید –
ز دیدگان درخشان او شراره چکید .
ز دوری تو سخن با ستارگان گفتم
هزار لرزه به جان ستارگان افتاد
صدای گریه من در سکوت خلوت شب –
چنان نشست که مرغ شب از صدا افتاد.
تو ای بهشت خدا !
بیا به پاس دل من از این سفر بگذر
سفر مکن که مرا طاقت جدایی نیست
ز سر بگیر به یک بوسه ، آشنایی را
که هیچ عطر به از عطر آشنایی نیست .
به خواب دوش تو را دیدم ای ستاره بخت !
مرو که تازه کنی یاد خواب دوشین را
تو باز آمده ای از سفر که بار دگر –
به بوسه باز کنی آن لباس نوشین را
مرو مرو که نلرزد ستاره در دل شب
مرو که اشک غم از چشم آسمان نچکد
جدامشو ز من ای پای تا به سر نوشین
مرو از غزل مرغ شب فغان نچکد
(( مهدی سهیلی ))