معرفی وبلاگ
سلام.ممنون از انتخابتون، تو این وبلاگ مطالبه متنوعی گذاشتم از همه چی، امیدوارم خوشتون بیاد، لطفا نظر بدین، نظرای شما خیلی میتونه منو تو ادامه ی فعالیتم تو وبلاگ کمک کنه.ممنون.
صفحه ها
دسته
♥دوستان من♥
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 283294
تعداد نوشته ها : 221
تعداد نظرات : 119
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
از فوائد پاره آجر!
متن حکایت
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می*گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد. پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. 
پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم". مرد بسیار متأثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گران قیمتش شد و به راهش ادامه داد.
شرح حکایت
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف میزند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجر به سمتمان پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش بکنیم یا نکنیم!
پنج شنبه 8 11 1388 21:4
این نوع کفش ها مناسب نیستند،
اگر چه بسیاری از خانم ها پوشیدن کفش های پاشنه دار را به دیگر انواع کفش های مختلف 
ترجیح می دهند اما بررسی های انجام شده در این زمینه حاکی از آن است که پوشیدن کفش 
های پاشنه دار در بلندمدت نه تنها موجب پادرد خواهد شد بلکه می تواند موجب بد شکلی 
انگشتان پاها و همچنین ایجاد تغییراتی در مفاصل زانوها شود که می تواند آسیب ها و 
صدمات جبران ناپذیری را به همراه داشته باشد. 


تغییر وضعیت بدن در هنگام راه رفتن با کفش هایی که پاشنه بلندی دارند سبب اعمال 
فشار زیادی بر روی زانوها می شود که این موضوع می تواند عامل مهمی در افزایش آمار 
مبتلایان به بیماری های ناشی از التهاب مفاصل استخوانی در میان خانم ها باشد. 
براساس نتایج به دست آمده از مطالعات انجام شده در این زمینه با پوشیدن کفش های 
پاشنه با فشار وارد شده بر مفصل زانو تا 26 درصد افزایش خواهد یافت. 

با پوشیدن کفش های پاشنه دار مرکز جرم بدن به سمت جلو جابه جا شده و در نتیجه مفصل 
ران و ستوان فقرات در یک امتداد قرار نمی گیرند. اگر چه پوشیدن کفش های پاشنه دار 
سبب می شوند که فرد قد بلندتر به نظر برسد اما باید توجه داشته باشید که هر چه 
پاشنه کفش شما بلندتر باشد فشار اعمال شده بر روی پاها نیز به همان نسبت افزایش 
خواهد یافت. جالب است بدانید که براساس زاویه پاشنه کفشی که می پوشید میزان انقباض 
و کشیدگی ماهیچه ساق پا نیز در مقایسه با شرایط معمولی متفاوت خواهد بود. 

معمولا با پوشیدن کفش های پاشنه دار ماهیچه ساق پا کوتاه تر شده و تحت فشار بیشتری 
قرار می گیرد. 

پوشیدن کفش هایی که پاشنه های نسبتا بلند دارند و یا این که سرپنجه آنها به گونه ای 
است که انگشتان پاها به هم فشرده می شوند سبب می شود که ضخامت بافت مجاور عصب ها در 
بین انگشتان سوم و چهارم افزایش پیدا کرده و در نتیجه برآمدگی، یا ورم عصبی ایجاد 
شده انگشتان پاها دردناک و یا بی حس می شوند. با پوشیدن کفش های پاشنه دار قسمت 
جلوی پا در مقایسه با پاشنه پا در ارتقاع کمتری قرار می گیرد که این تغییر وضعیت 
منجر به کشیده شدن زردپی آشیل خواهد شد. زردپی آشیل استخوان پاشنه پا را به ماهیچه 
ساق پا مرتبط می سازد. هر چه پاشنه کفشی که فرد می پوشد بلندتر باشد، زردپی آشیل 
کوتاهتر شده و در نتیجه فرد درد بیشتری را در پاشنه پای خود احساس خواهد کرد. 

بد شکلی انگشتان پاها نیز از دیگر عوارض نامطلوبی است که پوشیدن کفش های پاشنه داری 
که انتهای جلویی آنها باریک است به همراه خواهند داشت. 

در اثر پوشیدن مداوم این نوع کفش ها در ابتدای مفصل انگشت بزرگ یک زایده استخوانی 
شکل می گیرد که موجب تغییر زاویه انگشت بزرگ پا به طرف دیگر انگشتان پا و دردناک 
شدن آن خواهد شد. در چنین وضعیتی انگشتان کوچک تر از قسمت مفصل میانی خمیده شده و 
به این ترتیب حتی هنگامی که فرد کفش نپوشیده است نیز ماهیچه های انگشتان دوم، سوم و 
چهارم نمی توانند در وضعیت طبیعی خود قرار گیرند و موجب بد شکلی دایمی انگشتان پاها 
می شوند. 

با توجه به این که کفش های پاشنه بلند فرد را از حالت تعادل طبیعی خارج می سازند 
بنابر این می توان گفت که در چنین شرایطی فرد بیش از پیش در معرض خطر به زمین 
افتادن قرار می گیرد و احتمال رگ به رگ شدن و یا حتی شکستن قوزک پای او نیز به 
مراتب افزایش خواهد یافت. 
دوشنبه 5 11 1388 11:11

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود. ناگهان پسر 4 ساله اش سنگی برداشت و با 
آن چند خط روی بدنه ماشین کشید. مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن 
ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که در دستش داشت، این کار را 
می کرد! 

در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد. 

وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: 

«کی انگشتانم دوباره رشد می کنند؟!» 

مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد. او به سمت ماشینش برگشت و از روی 
عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که از کرده خود بسیار ناراحت و 
پشیمان بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته 
بود: 

«دوستت دارم بابایی» 

روز بعد آن مرد خودکشی کرد! 


عصبانیت و دوست داشتن هیچ حد و حدودی ندارند. دومی را انتخاب کنید تا یک زندگی زیبا 
و دوست داشتنی داشته باشید. این را نیز به یاد داشته باشید که: 

وسایل برای استفاده کردن هستند و انسانها برای دوست داشتن. اما مشکل جهان امروز این 
است که انسانها مورد استفاده واقع می شوند و به وسایل عشق ورزیده می شود. 


بیایید همواره این گفته را به یاد داشته باشیم: 

وسایل برای استفاده کردن هستند. 

انسانها برای دوست داشتن هستند. 

مواظب افکارتان باشید، آنها به کلمات تبدیل می شوند. 

مواظب کلماتی که به زبان می آورید، باشید، آنها به رفتار تبدیل می شوند. 

مواظب رفتارتان باشید، آنها به عادت ها تبدیل می شوند. 

مواظب عادت هایتان باشید، آنها شخصیت شمار را شکل می دهند. 

مواظب شخصیت تان باشید، چون سرنوشت شما را می سازد.
دوشنبه 5 11 1388 11:8

از آنجایی که اعتماد به نفس و خودباوری بیش از هر چیز دیگری در موفقیت ما نقش دارد‌ به شما توصیه می کنم اگر اعتماد به نفس کمی دارید، در کارهایتان شکست می خورید یا فکر می کنید از عهده هیچ کاری بر نمی آیید و یا تنها نا امید شده اید.. حتماً این مقاله را بخوانید و با بکار گرفتن نکات گفته شده اعتماد به نفس خود را افزایش دهید تا شاهد تغییری عظیم در زندگی خود باشید. 

 

گام 1 : فهرستی از موفقیت هایی را که تا کنون نصیبتان شده تهیه کنید.


گام 2 : هرچند وقت یک بار به میان طبیعت بروید و در محیطی سبز و سرشار از آرامش قدم بزنید.


گام 3 : وان حمام را پر از آب گرم و کف صابون کنید، داخل وان بنشینید و تمام تنش ها را با تنفس عمیق از خود دور کنید.


گام 4 : هر روز روی جملات زیر و جمله هایی از این دست فکر کنید:


- تا زمانی که خودتان نخواهید، هیچ کس نمی تواند تحقیرتان کند. (تئودور روزولت)


- روزی شخصی بودا را فحش و ناسزا می داد، بودا به او گفت: از تو به خاطر این هدیه عالی تشکر می کنم! اما متاسفم که نمی توانم هدیه ات را بپذیرم اگر کسی به من هدیه بدهد و من آن را قبول نکنم، هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟


- خواه فکر کنید کاری را می توانید انجام دهید، خواه فکر کنید که از انجام کاری ناتوان هستید، همیشه حق با شماست. (هنری فورد)


- عشق از آن جهت در ما به ودیعه گذاشته شده که آن را به دیگران ببخشیم.


- قلمرو خداوند، درون ما انسان هاست.


- هر کاری که دوست داری انجام بده.. پول، خود به دنبال آن کار می آید.


- به دنبال رستگاری و سعادت خودت باش.


- همان اندازه که همسایه ات را دوست داری، خود را نیز دوست داشته باش، این بدان معنی است که باید خودت را از صمیم قلب دوست داشته باشی.


گام 5 : در تعطیلات آخر هفته، به تماشای کارتون های مورد علاقه تان بپردازید.


گام 6 : تلاش کنید همیشه مثبت بیندیشید.


گام 7 : به خاطر داشته باشید که هرگاه در کاری حیران و سرگردان می مانید، در حال آموختن نکته ای جدید هستید.


گام 8 : تا آن جا که لازم است خود را به مبارزه بطلبید، نه بیش از اندازه.


گام 9 : در هفته یک شب تلویزیون خود را خاموش نگه دارید تا مغزتان استراحت کند.


گام 10 : در روز عشق (والنتاین) برای خودتان کارت تبریک بخرید.


گام 11 : هرچند وقت یک بار به یک مکان مقدس بروید و در خلوت با خداوند راز و نیاز کنید.


گام 12 : هرچند وقت یک بار بیرون از خانه غذا بخورید.


گام 13 : با کسی که از صمیم قلب دوستش دارید، تلفنی صحبت کنید.


گام 14 : خود را در آینه نگاه کنید و از دیدن زیبایی هایتان لذت ببرید و خدا را به خاطر این نعمت شکرگزار باشید.


گام 15 : اهداف خود را بنویسید.


گام 16 : در هدف گذاری واقع بین باشید.


گام 17 : وسواس را از زندگی خود حذف کنید، در غیر این صورت هیچ کاری نمی توانید انجام دهید.


گام 18 : برای خودتان ضرب العجل تعیین کنید و سپس دست به کار شوید و کار را به اتمام برسانید ولو نتیجه آن به همان خوبی که شما انتظارش را داشته اید، نباشد.


گام 19 : بدون دلیل لبخند بزنید.


گام 20 : تأخیر در انجام کاری بهتر از انجام ندادن آن است.


گام 21 : هنر سوال کردن را بیاموزید.


گام 22 : برای خودتان یک مشاور برگزینید و از راهنمایی های او استفاده کنید.


گام 23 : شرقی ها اعتقاد دارند که آب جاری منبع انرژی های مثبت و ضروری در زندگی است. پس هفته ای یک مرتبه، فقط زیر دوش بروید و بگذارید جریان آب تمام عضلات بدنتان را ماساژ بدهد.


گام 24 : ده بار نفس عمیق بکشید.


گام 25 : هنگام راه رفتن سرتان را بالا بگیرید و قوز نکنید.


گام 26 : گاهی اوقات تند تند راه بروید.


گام 27 : وقتی در کاری موفق می شوید، با خرید یک هدیه برای خودتان موفقیت تان را جشن بگیرید.


گام 28 : استفاده از فرصت ها رابیاموزید.


گام 29 : برای خودتان گل بخرید.


گام 30 : هر وقت احساس تنش کردید، به یک موسیقی کلاسیک گوش بدهید.


گام 31 : تکرار عبارات تاکیدی را فراموش نکنید، برخی عبارات تاکیدی مهم در زیر آمده است:


- هر روز، هرقدمی که برمی دارم، بهتر و بهتر می شوم.


- من این وضعیت را به عشق الهی می سپارم و به بهبود آن اطمینان کامل دارم.


- نعمت های کائنات بی شمار هستند از این رو همواره احساس وفور نعمت کرده و می دانم که به تمامی خواسته های برحق خود می رسم.


- من کسانی را که در حقم بدی کرده اند می بخشم و آزاد می شوم.


- من غذاهایی را می خورم که برایم سودمند هستند و به راحتی و عاشقانه به وزن مطلوب خود می رسم.


- از خودم رضایت دارم.


- من مسئول تمامی اتفاقاتی هستم که برایم رخ می دهد.


- من آرام هستم و می گذارم تا همه اتفاقات خوب و شگفت انگیز برایم رخ دهند.


- امروز، کنترل زندگی خود را در دست می گیرم.


- اهمیت ندارد که چه اتفاقی رخ می دهد، نور درونم از من حمایت می کند.


- من عاشق زندگی هستم و زندگی نیز عشقش را نثارم می کند.


- با هر دم و بازدم خداوند را شکر می کنم.


گام 32 : به هر آهنگ شادی که دوست دارید گوش داده و با آن برقصید.


گام 33 : قدر نعمت سلامتی را بدانید.


گام 34 : هنر نه گفتن را بیاموزید.


گام 35 : هنگامی که کودکان بازی می کنند، در آن ها دقیق شوید.


گام 36 : هر چند هفته یک بار، خانه تکانی کنید.


گام 37 : آمدن بهار را جشن بگیرید.


گام 38 : کارهایی را که باید در طول روز انجام دهید، مرور کنید.


گام 39 : هر روز، به بازنگری کارهای همان روز بپردازید.


گام 40 : از کسانی که شما را مورد ستایش قرار می دهند، تشکر کنید.


گام 41 : خودتان را مورد ستایش و تحسین قرار دهید.


گام 42 : سعی کنید روزهای تعطیل دیر از خواب بیدار شوید، یا دیرتر از رختخواب خارج شوید.


گام 43 : گاهی اوقات تنها ماندن را تجربه کنید.


گام 44 : حیوانات اهلی و دست آموز را نوازش کنید.


گام 45 : باغچه کوچکی برای خودتان درست کنید و هر چه دوست دارید در آن بکارید.


گام 46 : به یک دوست قدیمی زنگ بزنید.


گام 47 : به پارک رفته و همه گل ها و درختان پارک را بو کنید.


گام 48 : زمانی که زیر دوش می روید، آواز بخوانید.


گام 49 : سالی دو مرتبه خون بدهید.


گام 50 : نامه ای بنویسید و در آن از خودتان انتقاد کنید.


گام 51 : هر روز ده واژه جدید بیاموزید.


گام 52 : شکر گزار باشید.


گام 53 : هر از گاهی به گورستان بروید این کار باعث می شود که دید شما نسبت به زندگی عوض شده و زیستن در اکنون جاودانه را بیاموزید.


گام 54 : مدتی از وقت خود را به کتابخانه بروید و کتاب بخوانید.


گام 55 : یک روز در هفته گیاهخواری کنید.


گام 56 : قبول کنید که انسان جایزالخطا است.


گام 57 : یک مهارت جدید بیاموزید.


گام 58 : به اطرافیان تان بگویید که برایشان ارزش قائل هستید.


گام 59 : برای بهبود وضعیت خود تلاش کنید.


گام 60 : توجه داشته باشید که چه زمانی باید در نگرش ها تغییر ایجاد کنید.




» نظر.. نه نه!‌ عجله نکن! اول حداقل نصف این گام ها رو بردار بعد نتیجه رو تو قسمت نظرات بگو.

 

20 سال‌ بیشتر ندارد و در یک‌ خانه‌ فساد در دام‌ ماموران‌ گرفتار شده‌ است‌. فیلم‌ گذشته‌اش‌ را به‌ عقب‌ برمی‌گرداند و تلخی‌های‌ زندگی‌اش‌ را چنین‌ به‌ تصویر می‌کشد: 
اسم‌ من‌ موناست‌ و 19 ساله‌ هستم‌. پدرم‌ بنا بود. از روزی‌ که‌ به‌ دنیا آمدم‌ صدای‌ دعواهای‌ پدر و مادرم‌ در گوشم‌ نجوا می‌کردند. مادرم‌ عاشق‌ پسر دیگری‌ بود اما خانواده‌اش‌ او را به‌ زور به‌ عقد پدرم‌ درآورده‌ بودند. در دریای‌ تلخی‌، کینه‌ و درگیری‌ بزرگ‌ شدم‌ مادرم‌ اصلا اهمیتی‌ به‌ من‌ و خواهر کوچکم‌ نمی‌داد. دیگر از این‌ وضعیت‌ خسته‌ شده‌ بودم‌. حسرت‌ دست‌ محبت‌ مادرم‌ را می‌کشیدم‌. اما افسوس‌... افسوس‌ که‌ مادرم‌ تمام‌ فکرش‌ معشوقه‌اش‌ علی‌ بود. زندگی‌ ما بخاطر وجود او سیاه‌ شده‌ بود. نمی‌توانستم‌ خیانت‌های‌ مادرم‌ به‌ پدرم‌ را تحمل‌ کنم‌. از آخرش‌ می‌ترسیدم‌ اگر یک‌ روز پدرم‌ می‌فهمید چه‌ می‌شد. پدرم‌ بخاطر کارش‌ از صبح‌ تا شب‌ کار می‌کرد مادرم‌ هم‌ در غیاب‌ پدرم‌، علی‌ را به‌ خانه‌ می‌آورد. گاه‌گاهی‌ هم‌ با او به‌ تفریح‌ و گردش‌ می‌رفت‌. دلم‌ به‌ حال‌ پدرم‌ می‌سوخت‌. بخاطر مادرم‌ و بچه‌هایش‌ از صبح‌ تا شب‌ کار می‌کرد. اما چه‌ بی‌فایده‌، شب‌ها هم‌ با مادرم‌ دعوا می‌کرد. چون‌ بی‌توجهی‌هایش‌ را نسبت‌ به‌ زندگی‌ و بچه‌هایش‌ می‌دید. 
بالاخره‌ اتفاقی‌ که‌ می‌ترسیدم‌ افتاد. یک‌ روز که‌ مثل‌ همیشه‌ علی‌ در خانه‌ ما بود پدرم‌ ناگهان‌ سرزده‌ وارد خانه‌ شد. هیچ‌ وقت‌ آن‌ روز را فراموش‌ نمی‌کنم‌. غوغایی‌ به‌ پا شد. علی‌ با پدرم‌ درگیر شد او را کتک‌ زد و از خانه‌ فرار کرد. مادرم‌ هم‌ با او رفت‌. پدرم‌ فردای‌ آن‌ روز تقاضای‌ طلاق‌ داد. بیچاره‌ حتی‌ شکایتی‌ هم‌ از مادرم‌ نکرد. در همین‌ گیرودار بودیم‌ که‌ پدرم‌ از غصه‌ دق‌ کرد و مرد. شاید هم‌ فکر آن‌ صحنه‌ که‌ مرد بیگانه‌یی‌ در خانه‌اش‌ بود آزارش‌ می‌داد. بعد از مرگ‌ پدرم‌ من‌ و خواهرم‌ مجبور شدیم‌ پیش‌ مادرم‌ برویم‌. مادرم‌ هم‌ نگذاشت‌ چهلم‌ پدرم‌ بگذرد، با علی‌ معشوقه‌اش‌ ازدواج‌ کرد. علی‌ اخلاقش‌ بسیار بد بود. چون‌ مواد مصرف‌ می‌کرد، مادرم‌ را کتک‌ می‌زد. من‌ و خواهرم‌ را عذاب‌ می‌داد. یک‌ بار هم‌ علی‌ مشغول‌ کشیدن‌ تریاک‌ بود که‌ من‌ با او درگیر شدم‌ با سیخ‌ پاهایم‌ را سوزاند. به‌ گریه‌ افتادم‌. مادرم‌ هم‌ به‌ جای‌ اینکه‌ برای‌ دخترش‌ دلسوزی‌ کند با صدای‌ بلند از من‌ خواست‌ که‌ به‌ اتاق‌ دیگری‌ بروم‌ آن‌ شب‌ تا صبح‌ گریه‌ کردم‌ و می‌گفتم‌ چرا باید سرنوشت‌ من‌ این‌ گونه‌ می‌شد. چرا در این‌ خانواده‌ متولد شدم‌. چرا پدرم مرد و... 
آن‌ شب‌ تمام‌ وسایلم‌ را جمع‌ کردم‌، تصمیم‌ گرفتم‌ از خانه‌ فرار کنم‌. صبح‌ زود، وقتی‌ مادرم‌ و علی‌ خواب‌ بودند، از آن‌ خانه‌ بیرون‌ آمدم‌. احساس‌ آرامش‌ می‌کردم‌ گویا کبوتر قلبم‌ آزاد شده‌ بود و در آسمان‌ پرواز می‌کرد. نمی‌دانستم‌ کجا باید بروم‌ ولی‌ خیالم‌ راحت‌ بود که‌ از آن‌ شکنجه‌گاه‌ خلاص‌ شده‌ام‌. 
به‌ خانه‌ عمه‌ام‌ رفتم‌. اما عمه‌ام‌ آنقدر مادرم‌ و علی‌ را نفرین‌ کرد که‌ از آنجا ماندن‌ هم‌ خسته‌ شدم‌. از آن‌ خانه‌ راحت‌ شده‌ بودم‌، اما عمه‌ام‌ باز حرف‌ آنها را می‌زد. یک‌ شب‌ بیشتر نتوانستم‌ تحمل‌ کنم‌. فردای‌ آن‌ روز از خانه‌ عمه‌ام‌ بیرون‌ آمدم‌. نمی‌دانستم‌ کجا باید بروم‌. نه‌ پولی‌ داشتم‌، نه‌ جایی‌ برای‌ زندگی‌. 
لباس‌ پسرانه‌ می‌پوشیدم‌ و در دستشویی‌ پارک‌ها می‌خوابیدم‌. یک‌ شب‌ در دستشویی‌ پارک‌ با یک‌ دختر فراری‌ که‌ سرنوشتش‌ مثل‌ من‌ بود، آشنا شدم‌. او می‌گفت‌ با پسری‌ دوست‌ شده‌ که‌ به‌ او قول‌ ازدواج‌ داده‌ است‌. گاه‌گاهی‌ هم‌ به‌ خانه‌اش‌ می‌رود. از من‌ خواست‌ که‌ به‌ خانه‌ دوست‌ پسرش‌ بروم‌. فردای‌ آن‌ روز به‌ آنجا رفتیم‌. خانه‌ بزرگی‌ در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران‌ زیادی‌ رفت‌ و آمد داشتند. آن‌ وقت‌ فهمیدم‌ که‌ آنجا یک‌ مرکز فساد است‌. رییس‌ خانه‌ فساد پیرمرد سرحالی‌ بود که‌ با نوه‌اش‌ همان‌ پسری‌ که‌ به‌ دوستم‌ قول‌ ازدواج‌ داده‌ بود آنجا را اداره‌ می‌کرد. از من‌ خواستند که‌ خودفروشی‌ کنم‌ و‌ در آنجا بمانم‌. من‌ هم‌ مجبور شدم‌ قبول‌ کنم‌. چون‌ جایی‌ برای‌ ماندن‌ نداشتم‌. 
هر شب‌ مرا به‌ مردان‌ سن‌ بالا اجاره‌ می‌دادند و پولش‌ را پیرمرد (رییس‌ خانه‌ فساد)می‌گرفت‌. آن‌ دختر هم‌ که‌ در دستشویی‌ پارک‌ با او آشنا شدم‌ وسیله‌یی‌ بود تا دختران‌ فراری‌ را به‌ دام‌ بیندازد. به‌ هرحال‌ گرفتار آنجا شده‌ بودم‌. از خودم‌ بدم‌ می‌آمد. از زندگی‌ام‌، آنقدر آلوده‌ بودم‌ که‌ دلم‌ می‌خواست‌ بمیرم‌. همیشه‌ با خود می‌گفتم‌ اگر من‌ یک‌ پدر و مادر دلسوزی‌ داشتم‌ در این‌ زندان‌ سیاه‌ نبودم‌. کاش‌ حداقل‌ پدرم‌ زنده‌ می‌ماند، محبتم‌ می‌کرد. آه‌ که‌ چقدر به‌ دستان‌ نوازشگر پدرم‌ نیاز داشتم‌. اما نمی‌دانستم‌ چه‌ کار باید بکنم‌. نه‌ راه‌ پس‌ داشتم‌ نه‌ راه‌ پیش‌. 
آنقدر در دریای‌ آلوده‌ غرق‌ شده‌ بودم‌ که‌ دیگر به‌ هیچ‌ چیز و هیچ‌ کس‌ فکر نمی‌کردم‌، بی‌خیال‌ شده‌ بودم‌. باید تسلیم‌ سرنوشت‌ می‌شدم‌. چند ماهی‌ گذشت‌ و یک‌ روز ماموران‌ به‌ آن‌ خانه‌ ریختند و مرا هم‌ دستگیر کردند. شاید دیگران‌ از این‌ جمله‌ من‌ خنده‌شان‌ بگیرد، اما دلم‌ برای‌ مادرم‌ هم‌ تنگ‌ شده‌ ، شاید شکنجه‌گاه‌ آن‌ خانه‌ بهتر از آلودگی‌ و گناه‌ بود. اما او چقدر بی‌محبت‌ بود. انگار از محبت‌ مادری‌ بهره‌یی‌ نبرده‌ بود. او حتی‌ بعد از فرار من‌ به‌ پلیس‌ هم‌ مراجعه‌ نکرده‌ بود که‌ از آنها بخواهد بچه‌اش‌ را برایش‌ پیدا کنند. بعضی‌ اوقات‌ به‌ خودم‌ می‌گویم‌ او مرا فدای‌ معشوقه‌اش‌ علی‌ کرد. دلم‌ برای‌ خواهر کوچکم‌ هم‌ تنگ‌ شده‌، دوست‌ دارم‌ بدانم‌ که‌ الان‌ چه‌ می‌کند. آیا علی‌ باز هم‌ او را شکنجه‌ می‌دهد. ولی‌ دلم‌ می‌خواهد تحمل‌ کند تا سرنوشتی‌ مثل‌ من‌ نداشته‌ باشد. 
دختر جوان‌ به‌ فکر فرو می‌رود، بعد از چند دقیقه‌ ادامه‌ می‌دهد: بزرگترین‌ آرزویم‌ خوشبختی‌ خواهرم‌ است‌. دوست‌ دارم‌ زودتر از زندان‌ آزاد شوم‌. پیش‌ خواهرم‌ برگردم‌. هر دو کار کنیم‌ و خرج‌ زندگی‌ تامین‌ شود. چه‌ رویاهایی‌ داشتم‌. دوست‌ داشتم‌ درس‌ بخوانم‌، برای‌ خودم‌ کسی‌ بشوم‌. اما نفرین‌ بر این‌ روزگار که‌ مرا پشت‌ میله‌های‌ زندان‌ انداخت‌.
دسته ها : آموزشی
جمعه 20 9 1388 12:8
X